تماس با مدیر وبلاگ در انتظار یار

کد تماس با در انتظار یار

در انتظار یار
در انتظار یار
در انتظار یار این کلمه که نوشنم در انتظار یار منظور این سایت به حضرت مهدی (ع) هستش
چهار شنبه 30 شهريور 1398برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : علی مومن تبار

دو شنبه 28 شهريور 1398برچسب:, :: 21:34 ::  نويسنده : علی مومن تبار

((باسمه تعالی))

سلام دوستان عزیزی که به وبلاک در انتظار یار خوش اومدین دوستان عزیز نظر بدین خیلی

خوشحال میشم مدیر وبلاک در انتظار یار                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 یا حق 

 

مدیر این وبلاک

در    انتظار    یار

چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 17:53 ::  نويسنده : علی مومن تبار

 

 

                                                                         

 

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است ..

سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند...

و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟؟...


و مگر نه آنکه از پسر آدمی عهدی ازلی ستانده اند که حسین (علیه السلام) را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟...


و مگر نه آن که خانه تن راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح آباد شود


و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی که کره زمین باشد برای ماندن در اصطبل خواب وخور آفریده اند؟؟؟....


و مگر از درون این خاک نردبانی به آسمان نباشد جز کرمهایی فربه و تن پرور بر می آید؟


پس اگر مقصد را نه اینجا در زیر سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه ایی بن بست باز می شوند

نمی توان جست....

پس بهتر آنکه پرنده روح دل در قفس نبندد.....

پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر...

پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد.

شهید سید مرتضی آوینی

چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 17:51 ::  نويسنده : علی مومن تبار

                                                                         

 


سنگر ای کعبه پرواز وجود

سنگر ای معبد روزانه یمن
خاک تو مهد شهیدان من است
نام زیبای تو ایران منست


ای خالق یگانه، ای قادر توانا
در کعبه وصالت بستیم عهدو پیمان
ما عاشقیم و جز عشق راه دگر نداریم
چون لاله سر برآریم از دشت لاله زاران

ما خط طرخ خونیم چون میثم و ابوذر
پوئیم راه حیدر تاجان رسد به جانان
لرزاند کاخ بیداد الله اکبر ما
پیوسته یاد رحمان ما را بود نگهبان

مرا مرده مپندارید گشتم زنده جاوید
لقاء الله گشتم نیست بیمی در کنار من
ایا ای مادر پاکم شدم من افتخار تو
مدال حق بزن بر سینه و شو افتخار من

به زخم تن پاسداران دین
به رزم دلیران شور آفرین
به عشق شهادت کمر بسته ام
من از ماندن بی ثمر خسته ام


الا ای جام پر جوش شهادت افتخار من
بدادم امتحان خود حسین آموزگار من
تو را نوشیدم و گشتم رها از این جهان دون
تولد یافتم اکنون که بینی اقتدار من

آنانکه ره دوست گزدیند همه
در کوی شهادت آرمیدند همه
در معرکه دو کون فتح از عشق است
با آنکه سپاه او شهیدند همه

آنانکه ندای حق شنیدند همه
با شوق بسوی حق دویدند همه
بر تن کفنی ز اطلس خون کردند
در سنگر سرخ آرمیدند همه


یا رب دل پاک وجان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود، بخود راهم ده


هر کس که بود از فیض شهادت آگاه
از هستی خود بگذر او در این راه
این فوق کمال است که در وصف شهید
گویند(ینظروالی وجه الله)

چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 17:48 ::  نويسنده : علی مومن تبار

                                                                         


 

خدایا ببین که اسطوره های شهادت چگونه حیات را به بازی گرفته اند

 
مرگ به اسارتشان در آورده است سرمست عشقند ،
 
عشق خدائی،
 
ببین که با پرتاب آیه آیه وجودشان در بستر جاری زمان چگونه حیات را تفسیر میکند.
 
 
خدایا ، به درختها بگو که برگهایشان را فرو ریزند
 
به عقابها بگو که به سوگ یارانمان نشینند
 
به پرنده گان بگو پرهایشان را بخون شهیدان رنگین کنند ،
 
 
خدایا ، باز هم به فرشتگانت بگو که خلیفه گانت را در زمین ببینند،
بگو که دستهای عباس(ع) بر پیکر من آویخته است،
خدایا، میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب میشویم ، آبمیشویم .
 
 
 
خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند.
 
 
خدایا ، نکند شیطانهای کوچک با خون اینها"(شهیدان)" خان شوند
،
نکند ثمره جنگ یارانمان به چنگ فرصت طلبها افتد،

 
 
«برادر، شلمچه کجا بودی؟؟؟»

                                                                         


 

د

او را به دلیل سن کم و جثه کوچک اجازه نمی دادند در جبهه ها حضور پیدا کند اما او که خود را هرطور بوده از اردبیل به تهران رسانده بود در ملاقات رئیس جمهور وقت حضرت آیت اله خامنه ای مد ظله به حضور حضرت قاسم (ع) در واقعه عاشورا و 13 ساله بودن آن بزرگوار اشاره می کند و می گوید "اگر من 12 ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می کنم که دستور بدهید بعد از این روضه حضرت قاسم (ع) خوانده نشود  ."
رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داد و ایشان دست خطی با این مضمون می نویسد که «مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود  

چهار شنبه 22 مهر 1390برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : علی مومن تبار

31 شهریور 1359 با حمله هوایی عراق به چند فرودگاه ایران و تعرض

 زمینی همزمان ارتش بعث به شهرهای غرب و جنوب ایران، جنگ

8 ساله حكومت صدام حسین علیه ایران آغاز شد. این جنگ 19 ماه پس

 از پیروزی انقلاب اسلامی و چند روز پس از آن اتفاق افتاد كه صدام

 پیمان الجزایر را در برابر دوربین‌های تلویزیون بغداد پاره كرد. صدام در

 نطقی با تأكید بر مالكیت مطلق كشورش بر اروند رود (كه وی آن را

 شط‌العرب نامید) و ادعای تعلق جزایر ایران به «اعراب» جنگ را در

 زمین، هوا و دریا علیه ایران آغاز كرد.
این جنگ در حالی شروع شد كه مردم ایران دوران نقاهت پس از انقلاب

 را می‌گذراندند و طبعاً به بازسازی كشور و آرامش و سازندگی

 می‌اندیشیدند. نیروهای مسلح نیز به دلیل آن كه انتظار جنگ را

 نداشتند، از آمادگی چندانی برای رویارویی در یك نبرد بزرگ برخوردار

 نبودند. به همین دلایل، نظامیان عراق در ماههای اول پس از شروع

 حمله، موفق شدند چند شهر مرزی را در غرب و جنوب ایران تصرف

 كنند.

چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 1:1 ::  نويسنده : علی مومن تبار

عکس شهدا را مبینیم

عکس شهدا عمل می کنیم

ایا کسی هست که به مرگ بخنندد؟

شهید به مرگ میخندد

 

کجایند مردان بی ادعا؟

 

جبهه!

.انجا اخلاص فرماده بود و شهدا ناظر

 

هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله

 

ان روزها دروازه شهادت داشتیم.ولی الا معبری تنگ

          هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست

                دل را باید صاف کرد

 

خوشا انان که بر بال ملائک

                      نشستند وصفا کردندو رفتن

 

هیچ می دانی بسیجی در کجاست؟

هیچ می دانی بسیجی سر جداست؟

 

...یاران چه غریبانه رفتند از خانه

 

...عشق یعنی جان سپردن در الست از می جام الهی مست مست

 

سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:57 ::  نويسنده : علی مومن تبار

جانباز 70 درصد سيد محمد رضايي: دست و پاهايم توسط يك شهيد دفن شده اند!
اوايل جنگ به خاطر كمبود نيرو ساعت نگهباني مان 2 ساعت نگهباني، 2 ساعت استراحت بود. من تازه از نگهباني آمدم و نيمه خواب بودم

به طوري كه منتظر بودم اذان شود تا من بچه ها را براي نماز بيدار كنم، آن شب به ما آماده باش زدند و دشمن هم برعكس شب هاي قبل به تعداد شليك گلوله هايش افزوده بود. حدوداً ساعت 4 صبح بود كه صداي انفجار مهيبي خواب را كاملاً از چشمانم پراند. بچه هاي سنگر هنوز خوابيده بودند. پيش خودم گفتم بگذار آتش كم شود. بعد بچه ها را براي نماز بيدار كن. در همين افكار بودم كه صداي انفجار ديگري ما را در زير خروارها خاك و الوار مدفون كرد. صداي ناله ي همسنگرانم را مي شنيدم با من چهار نفر مي شديم. اصلاً فكر نمي كردم كه مجروح شوم. ولي احساس خفگي مي كردم و مي دانستم براي ما اتفاقي افتاده است. بنابراين با صداي بلند «كمك كمك» را فرياد كردم. مدتي نگذشت كه ديدم كسي دارد مرا از زير خاك، بيرون مي كشد. از صدايش او را شناختم محمد علي عباسي بود كه بعدها به شهادت رسيد. اهل قوچان بود ولي پدر و مادرش نكايي بودند. وقتي مرا بالاي جيپ موشك تاو گذاشتند، درد و سوزش شديدي را در دست و پاي راستم احساس مي كردم. هيچ جا را نمي ديدم از حرف هاي ديگران متوجه شدم كه صورتم سوخته است. پيش خودم گفتم حتماً به خاطر سوختن صورتم است كه نمي توانم پلك هايم را باز كنم. مرا به بيمارستان آيت الله طالقاني آبادان بردند. آن شب را در بيهوشي كامل به سر بردم. فرداي آن روز مرا به ماهشهر بردند. فقط اين قدر يادم است كه از يك جاده اي كه تازه تاسيس بود و تازه ساخته بودند مرا بردند. دوستانم كه در ماهشهر بودند به ملاقاتم آمدند همه مرا دلداري مي دادند، احساس مي كردم اتفاق بدي برايم افتاده باشد. از ناحيه دست و پاي راست درد شديدي را احساس مي كردم، دست چپم سِرُم وصل بود و با هر بار عوض كردن سرم متوجه مي شدن كه دست چشم سالم است. حسي به من مي گفت كه دست راستم قطع شده است. چند بار خواستم دست چشم را بلند كنم تا از بودن دست راستم مطمئن شوم ولي قدرت چنين كاري را نداشتم. البته سِرُم هم بي تاثير نبود. رضا شفيعي از دوستانم بود كه وقتي با خبر شد مجروح شدم آمد بالاي سرم. خيلي مرا كمك كرد. وقتي خواستند ما را به اهواز انتقال دهند من به او گفتم بيمارستان اهواز خوب نيست بگو مرا به جاي ديگري ببرند. شفيعي گفت: «پس برو مشهد، تا نيم ساعت ديگر پروازي به سمت مشهد داريم.» وقتي به داخل هواپيما رفتيم، سرم ها را قطع كردند. من از فرصت به دست آمده تلاش كردم دست راستم را لمس كنم. چند بار دست چپم را بالا آوردم ولي نتوانستم آن را روي دست راستم بگذارم. سرانجام با كمي تحمل درد دست چپم را روي كتف دست راستم گذاشتم. آرام آرام كف دستم را پايين كشيدم. وقتي به آرنج رسيدم ديدم گرد شده است و با باند روي آن را بسته اند. راستش را بخواهيد خدا را شكر كردم. به كسي هم چيزي نگفتم. مرا به بيمارستان امام رضا (ع) مشهد بردند. در آن جا دانشجويي بود به نام مسعود هاشمي كه اهل گرگان بود. كارش اين بود كه چشم هايم را باز مي كرد و داخل آن قطره مي ريخت. هنگام باز كردن چشم ها، نور را احساس كردم.سريع چشم هايم را مي بستند. احساس مي كردم اين ها دوست ندارند به من بگويند كه دستم قطع شده است. حتي خيال كردم بستن چشم هايم هم براي اين است كه من از قطع شدن دستم مطلع نشوم. يك روز به مسعود هاشمي گفتم: «همشهري كجايي؟ به دادم برس؟ چشم هايم را چرا بستيد؟ كمي با او مزاح كردم . بعد به او گفتم من مي دانم مه دست چپم را قطع كردند. نمي دانم چرا پاي من هم قطع شده.» بعد با خنده گفتم: «لااقل چشم هايم را باز كن من ريخت تو را ببينم. اصلاً من تحمل ديدن وضعيتم را دارم.»
او رفت به دكتر ماجرا را گفت: «دكتر آمد و چشم هايم را باز كرد. تازه من متوجه شدم چشم چپم بينايي اش را از دست داده و من با چشم راست مي توانستم تا 15 متري را ببينم. بعدها با درماني كه صورت گرفت بينايي چشم راستم تا مرز 10 درصد رسيد. وقتي چشمانم را باز كردند تازه متوجه شدم كه پاي راستم را هم قطع كردند.
دوست شهيدم محمدعلي عباسي بعدها كه به خانه ما آمد مي گفت: «وقتي تو را از سنگر بيرون آورديم دستت قطع بود ولي پاي تو با پوست به بدنت وصل بود. و در بيمارستان طالقاني آن را قطع كردند.» شهيد عباسي مي گفت: «دست و پايت را من بعد از عمل جراحي، بردم دفن كردم.»

سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:48 ::  نويسنده : علی مومن تبار

يكي از نقش‌هاي اصلي نهاد مقدس بسيج در عصر ما اين است كه با برنامه‌اي هدفمند و آينده‌نگر انديشه‌هاي انساني و اسلامي را در جريان ادبي ما تزريق كند و روايت‌هاي مناسب و منابع متعددي از سال‌هاي دفاع مقدس در اختيار اهل ادب بگذارد.

به طور معمول در مناسبت‌هايي مانند هفته دفاع مقدس يا سالروز فتح خرمشهر، مباحث گسترده‌اي پيرامون ادبيات جنگ، دستمايه ابراز موضع و اظهار نظر افراد قرار مي‌گيرد. نويسندگاني كه خودشان از جنس جهاد و ايثارند و دفاع مقدس را با گوشت و پوست خود درك كرده‌اند، نظراتي متفاوت از سايرين دارند؛ اما انتقاد از وضعيت موجود، به امري عادي و معمول تبديل شده است.

اين انتقادها بيشتر به غناي ادبيات جنگ و كم‌كاري نويسندگان در اين حوزه برمي‌گردد. چنانكه مرتضي سرهنگي با به كار بردن «عصر طلايي» براي ادبيات دفاع مقدس در نمايشگاه كتاب امسال، مورد نقد قرار مي‌گيرد و اين عبارت، قدري اغراق‌آميز و نادرست تلقي مي‌شود.

اينكه ما اكنون در دوران طلايي اين ژانر ادبي هستيم يا خير، مجال بحث ما نيست. چه اينكه بايد اصحاب فضل و اهالي اصيل قلم در اين باره اظهار نظر كنند و رسانه‌ها را به كنكاشي جدي و اساسي وا دارند. آنچه مي‌خواهيم در اين يادداشت باهم مرور كنيم، نقش نهادهاي فعال و پويا در هشت سال دفاع مقدس است كه امروز وجه فرهنگي بسيار پررنگي در حوزه ادبيات جنگ پيدا كرده‌اند. يكي از اين نهادها، بسيج است كه هرچند سال‌ها پيش، فعاليت نظامي از كاركردهاي برجسته آن بود، اما امروز همه اين نهاد مقدس را به عنوان يك نهاد فرهنگي پذيرفته‌اند.

در وهله اول، بسيج با شروع فعاليت در سال‌هاي اوليه انقلاب به اهداف خود دست يافت و پس از آن بود كه در دفاع مقدس به اهداف خود، رنگ واقعيت و شكل عملي بخشيد. اما با پايان جنگ و روزمرگي مردم، بسيج توانست خود را از اين تكرار و روزمرگي جدا كند تا بتواند به دفاع از عملكرد خود در سال‌هاي فعاليت مردمي‌اش برخيزد.

در واقع، ورود بسيج به عرصه‌هاي فرهنگي و ادبي، سبك تازه‌اي از استقرار و قوام قوا و نيروهايي است كه سال‌ها در جبهه‌هاي نظامي زير پرچم بسيج جنگيدند و روش خوبي براي دفاع از آن عنصري است كه سال‌ها برايش مبارزه كرده است. به تعبير ديگر، بسيج در گام نخست به دفاع از ميهن اسلامي پرداخت و با حماسه‌ها و دلاوري‌هاي متعدد، جنگ را اداره كرد و سپس براي ثبت و ضبط همان وقايع، خودش دست به كار شد و منتظر كسي نماند.

اين نهاد مردمي كه نگران رنگ باختن خاطرات پايمردي نيروهاي بسيجي و به طور كلي، سپاهيان اسلام بود، دست به كاري زد كه بتواند فداكاري و ايثارگري را ماندگار كند. براي همين، اكنون ديگر تعريف بسيج، همان چيزي نيست كه در دهه 60 از آن ياد مي‌كرديم. اكنون، اسطوره‌هاي بسيج در قالب داستان و ساير فرم‌ها و شكل‌هاي فرهنگي ـ هنري تعريف و تثبيت مي‌شوند و رنگ ماندگاري به خود مي‌گيرند.

بسيج با ورود به عرصه داستان و راه‌اندازي جشنواره‌هاي گوناگون مانند جشنواره ادبيات داستاني بسيج، اراده كرد تا به توليد انديشه بپردازد و طيفي را تربيت كند كه كار آن، ساختن ادبيات داستاني متعهد باشد، اما دست به سفارشي‌نويسي نزند. البته سفارش دادن في نفسه چيز بدي نيست؛ به شرطي كه سفارشي‌نويسي بر مبناي تعمق و تدبر باشد و نويسنده را از خودش جدا نكند. اگر اين كار به شكل نامطلوبي انجام شود، نويسنده تن نخواهد داد و اگر صاحب قلمي، روح بسيج را بشناسد و بخواهد به صورت خودانگيز، كاري صورت دهد، حتي اگر به او سفارشي هم داده شود، كار موفقي از آب در مي‌آيد، چون همه ما به طور فطري، مدافع ايثار، گذشت، شهامت و هر رفتار انساني هستيم.

با اين وصف، تربيت نيروهاي جوان، مخصوصاً كساني كه جنگ را نه ديده‌اند و نه آن را لمس كرده‌اند، زمان مي‌برد و ممكن است دير جواب بدهد. به نظر من، بايد به جاي آنكه بسيار از جنگ و دفاع مقدس بگوييم، آرمان‌هاي بسيجي را تبليغ كنيم تا عشق و علاقه به اين آرمان‌هاي انساني بتواند شوق نوشتن را در نويسندگان جوان برانگيزد.

جشنواره ادبيات داستاني، دوره‌هاي مختلفي را با حضور سردار حسين قناديان به عنوان متولي اصلي جشنواره و اميرحسين فردي به عنوان دبير تجربه كرد؛ به شهرستان‌هاي گوناگوني مثل تبريز، اروميه، كرمان، مشهد، رشت، بندرعباس و ... سفر كرد و جامعه ادبي كشور را با استعدادهاي بسيار درخشاني مانند ساسان ناطق آشنا ساخت. نويسنده‌اي چون او كه آن زمان داستان «وقتي جنگ تمام شود» را نوشته و در جشنواره برگزيده شده بود، حالا به عنوان يك نويسنده جوان و متعهد به فعاليت حرفه‌اي مي‌پردازد و شايد يكي از بهترين كارهايش «نبرد جزيره» (خاطرات سردار مصطفي اكبري از عمليات بيت‌المقدس و آزادسازي خرمشهر) باشد.

بسيج، بايد همواره در اين عرصه ميدان‌داري كند. جشنواره ادبيات داستاني، هرچند هنوز به حيات خود ادامه داده است، اما حركت بسيج در اين عرصه مانند روشن كردن يك چراغ در ذهن نويسندگان جوان است و مي‌تواند به عنوان يك نشانه مثبت تلقي شود.

بسيج مي‌تواند به توليد انديشه بپردازد و حقيقتاً‌ يكي از نقش‌هاي اصلي و اساسي اين نهاد مقدس و ارزشمند در سال‌هاي صلح، همين است كه با برنامه‌اي هدفمند و آينده‌نگر انديشه‌هاي انساني و اسلامي را در جريان ادبي ما تزريق كند و روايت‌هاي مناسب و منابع متعددي از سال‌هاي دفاع مقدس در اختيار اهل ادب قرار دهد.


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ و سایت در انتظار یار خوش آمدید با تشکر از شما بینند عزیز نظر بدین خوشحال میشم مدیر سایت علی مومن تبار
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان در انتظار یار و آدرس ali7274.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.با تشکر مدیر سایت در انتظار یار یا حق دوست عزیز 





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 37727
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


سلام خدمت دوستان عزیزی که به وبلاک در انتظار یار اومد تشکر می کنیم از طرف مدیر وبلاگ و سایت در انتظار یار مدیر سایت علی مومن تبار

خدمات وبلاگ نویس جوان علی مومن تبار

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت



Pichak go Up

خدمات وبلاگ نویس جوان علی مومن تبار


                    
 
 
Susa Web Tools